بامداد داوری

محمد مجتهد شبستری ضمن سخنانی در منزل عبدالله نوری، تأکید کرد که بحث "یا حقوق بشر یا حقوق خدا" چیزی بیش از مغالطه نیست.

نشست روشنفکران، دانشجویان، روزنامه‌نگاران و اصلاح‌طلبان در منزل عبدالله نوری چند زمانی است که به بررسی موضوعات مرتبط با روشنفکری دینی اختصاص دارد. در این میان بحث حقوق بشر نیز همواره جایگاه ویژه‌ای دارد. محمد مجتهد شبستری، آخرین سخنران این جلسات نیز سخنان خود را به بحث حقوق بشر و تفاسیری که به نام اسلام از آن می‌شود اختصاص داد.
شبستری با اشاره به اینکه "در جامعه به شکل‌ها و به وسیله رسانه‌ها و مقامات مختلف این فکر تبلیغ می‌شود که یا حقوق بشر و با حقوق خدا" گفت: "گفته می‌شود اعلامیه 30 ماده‌ای حقوق بشر ساخته و پرداخته انسان است و ما مسلمانها باید پیرو حقوقی باشیم که خداوند برای بشر تعیین می‌کند. بنابر این آن حقوقی که بشر برای خود تعیین می‌کند در نقطه مقابل حقوقی قرار دارد که خداوند برای بشر تعیین می‌کند. مبنای این فکر این است که اصل و اساس صلاحیت برای تعیین حق انسان‌ها در ارتباط و دربرابر یکدیگر متعلق به خداوند است و فقط او باید تعیین کند. "

آقای شبستری افزود: "به هرحال فکر این است که حق و صلاحیت تعیین اینکه انسان‌ها در زندگی اجتماعی ارتباط و روابطشان با یکدیگر باید چه حقوقی داشته باشد انحصارا در صلاحیت خداوند است.
چرا؟ برای اینکه حاکمیت از آن خداوند است تعبیری که در اول قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هم آمده و بعد هم اضافه شده است که خداوند این حاکمیت را به انسان‌ها عطا کرده که آنها این حاکمیت را از طریق اراده و انتخاب آزاد خود اعمال کنند".

محمد شبستری در ادامه سخنان خود به تعارض این بحث پرداخت و سپس افزود: "من نمی‌خواهم بگویم اعلامیه حقوق بشر با شریعت در تعارض است یا نه. بحث من این هم نیست که اگر تعارض وجود دارد راه‌حل این تعارض‌ها چیست. باز این زمینه نمی‌خواهم عرض کنم که رفع این تعارض‌ها در چارچوب اجتهاد سنتی در فقه امکان‌پذیر است یا نه و موضوع بحث من این نیست که رفع این تعارض‌ها با شالوده‌شکنی در اجتهاد سنتی ممکن است یا نه. بحث من به طور کلی چیز دیگری است می‌خواهیم تکلیف این دعوی که گفته می‌شود انسان نمی‌تواند در زندگی اجتماعی خود برای خود تعیین حق کند و این حق فقط مخصوص خداوند است را مشخص کنیم. اعلامیه 30 ماده‌ای حقوق بشر سه اصل عمده را دارد و می‌خواهد سه هدف را تعیین کند."

اصول مواد اعلامیه حقوق بشر در سه اصل کلی و عمومی است:

1- آزادی فکر و عقیده و بیان فکر و عقیده.
2- مساوات همه انسان‌هادرحقوق و تکالیف بدون هیج نوع مقید شدن انسان به جنسیت نژاد و مذهب، برخلاف آن چه که تصور می‌شود اعلامیه حقوق بشر اعلامیه حقوق است اعلامیه تکالیف هم است.
3- مشارکت همه انسان‌ها در ساختن زندگی اجتماعی.

مطلب دوم اینکه اعلامیه حقوق بشر صرفا نتیجه اندیشیدن یک عده فیلسوف سیاست و حقوق یا سیاستمدار و یک مسئله نظری و انتزاعی نیست. درست است که فلسفه‌های معینی در محتوای اعلامیه حقوق بشر تأثیر گذاشته است اما برآمدن این حقوق بشر 30 ماده‌ای برای زندگی انسانی یک ضرورت تاریخی بوده است.

این ضرورت بیش از همه چیز این اعلامیه 30 ماده‌ای را رشد داده و به وجود آورده است.

من از آن ضرورت با استفاده از نوشته محققی تعبیر می‌کنم که می‌گوید اعلامیه حقوق بشر حق تاریخی آزادی است یعنی تحولات زندگی انسانی به طور عام در پهنه کره زمین یک ضرورت تاریخی است که خود را به انسان‌ها و عقلای بشر به خصوص آن دسته از عقلای بشر که در عالم سیاست بوده‌اند را نشان داده است.

شبستری افزود: "عقلای قرن بیستم پس از گذراندن جنگ اول، جنگ دوم و تحولاتی که در داخل کشورها اتفاق افتاد به این نتیجه می‌رسند که برای جلوگیری از تضییع حقها و ستم‌هایی که در داخل و بیرون کشورها انجام می‌شود باید یک فکری کرد. این یک مسئله انتزاعی فلسفی نیست بلکه یک ضرورت تاریخی است که خود را نشان می‌دهد. درباره این ضرورت تاریخی یکی از محققان قضیه را به خوبی این چنین توجیه می‌کند حقوق بشر به عنوان حق تاریخی آزادی، بیان تجربه‌های مشخصی از فقدان آزادی است. تجربه فقدان آزادی آزاردهنده است هنگامی که انسان تجربه می‌کند در رفتارها و تصمیم‌های اساسی ادامه حیات و شکوفایی آن، در معرض تهدید قرار دارد حقوق بشر مطرح می‌شود به عنوان یک بشر حق خود را مطرح و نیاز شدید به اعاده آزادی را اعلام می‌کند. به تعبیر دیگر حقوق بشر را می‌توان مجموعه‌ای از نیازهای شدید و ضرورتها دانست. ضرورتهایی که به واقعیت‌های مشخصی چون زندگی، ازدواج، خانواده و... مربوط می‌شود و یا به مناسبات تعیین‌کننده و عام انسان‌ها با یکدیگر در روند زندگی اجتماعی سیاسی و خصوصیاتی که بدون آنها شکوفا ساختن موجودیت انسانی غیرقابل تصور می‌باشد. مادرهرشرایط تاریخی می‌توانیم بگوییم که تحقق معلول بدون علت تامه میسر است یا نه اما اینکه یک عده حقوق بشر را مطرح کنند می‌شود یک حدوث و ضرورت تاریخی که می‌تواند در یک شرایط خاصی تحقق پیدا کند. وقتی مدارا و همبستگی در رفتارهای متقابل انسان‌ها کم گردد وضعیتی اضطراری به وجود می‌آید که فقط با حقوق بشر برطرف می‌شود. حقوق بشر به نیازهای شدید به آزادی معطوف است و این نیازها را می‌خواهد برآورده کند نه یک عطش فلسفی را. نیازها و اضطرارهایی که منشأ آنها نه بی‌نظمی‌های افراد بلکه خود نظامهای اجتماعی و سیاسی است. نظامهایی که اساس آنها ایده‌ها و واقعیت‌های ناحق و ناصوابی است که مشروعیت به خود گرفته است به عبارت دیگر حقوق بشر مجموعه‌ای اخطار اخلاقی نیست بلکه مطالبه مجموعه‌ای از حقوق است".

شبستری در ادامه گفت: "اخلاق حقوق بشر اخلاق مهرورزی و یا کمک کردن به انسان‌های دیگر نیست. این اخلاق با عدالت پیوند خورده و درصدد تعریف آن است. به همین جهت تنها تحلیل مفهومی دموکراسی در عصر حاضر است که می‌تواند تفسیر اختصاصی از اخلاق حقوق بشری را به دست دهد در درجه اول تنها با دموکراسی است که حقوق بشر به عنوان حقوق آزادی می‌تواند مضمون و محتوای اختصاصی خود را در عصر حاضر پیدا می‌کند. مقصود از حقوق بشر این است که هر انسانی در صحنه مشارکت اجتماعی و سیاسی در چارچوب زندگی حقوقی همگانی با هر انسان دیگری آزادی مساوی داشته باشد. مثلت ارزشهای بنیادین، آزادی مساوات، همبستگی و مشارکت که سه اصل دستوری حقوق بشر است نشان می‌دهد که هر انسانی حق دارد در سایه و پناه این حقوق زندگی کند. منظور از زندگی در پناه و سایه حق این است که انسان در برقرار کردن ارتباطات و موقعیت‌های بنیادین و اصلی که با آنها به حیات خود ادامه می‌دهد و آن را شکوفا می‌سازد مورد حمایت قرار گیرد و امنیت داشته باشد".

شبستری افزود: "هدف از تصویب اعلامیه حقوق بشر توافق بر سر مسائل فلسفی یا دینی مربوط به انسان نبوده است؛ چنین توافقی هیچگاه حاصل نخواهد شد. اعلامیه حقوق بشر راه‌حل یک توافق عملی اجتناب‌ناپذیر برای به رسمیت شناختن حرمت و کرامت انسان تحت هر شرایط و بدون هیچ استثنا و تبعیض را نشان می‌دهد و کاری به اختلاف نظرهای موجود در انسان‌شناسی دینی و فلسفی قدیم و جدید ندارد.
مسئله این است که انسان‌ها اعم از سکولار، غیرسکولار، بودیسم مسیحی و یهودی با تجربه‌های تاریخی که از زندگی انسانی دارند بتوانند بدون دعوا، ظلم و با داشتن امکان شکوفایی زندگی و شخصیت انسانی در کنار هم زندگی کنند و بدانند کدامین اصول را با کدامین محتواها باید بپذیرند تا این امر به طور نسبی تحقق پیدا کند. در اشکالی که به بحث حقوق بشر در کشور ما وارد می‌کنند معمولا این جمله به چشم می‌خورد که بگو انسان را چگونه تعریف می‌کنی تا به تو بگویم حقوق او چیست. اگر انسان را از نظر اسلام تعریف کنی یک نوع حقوق پیدا می‌کند و اگر انسان را از نظر فلسفه‌های غربی تعریف کنی یک نوع حقوق پیدا می‌کند. این یک مغالطه است مسئله حقوق بشر اصلا این نیست مسئله این است که مسلمان و غیر مسلمان برای زندگی با هم و اینکه با هم دعوا نکنند چه چیزی را در ارتباط با هم به رسمیت بشناسند. حال هیچ اشکال ندارد که آن در زندگی عرفانی دینی مذهبی خود انسان را الهی تعریف کند. یکی دیگر که بودیسم است در زندگی خود انسان را طور دیگری تعریف کند و اله مشخصی را مطرح نمی‌کند. در تدوین اعلامیه حقوق بشر انسان‌های متفکر بسیاری نقش داشتند که از جمله انها فردی به نام رنه کاسن است. حقوقدانان بسیار برجسته و مسیحی بسیار معتقدی هم بوده است در همان جلسه‌هایی که می‌خواستند اینها را تصویب کنند. یک عده می‌گفتند. حقوق دینی ما یک چیز دیگری می‌گوید در پاسخ به آنها این رنه کاسن جمله جالبی می‌گوید حقوق بشر درباره ارتباط انسان با انسان معنا دارد و نه در ارتباط انسان با خدا. اصلا حقوق بشر می‌خواهد رابطه انسان‌ها با یکدیگر را تنظیم کند نه این که رابطه انسان‌ها با خدا را تنظیم کند. رابطه انسان و خدا را دین، انجیل و تورات و یا قرآن کریم تنظیم می‌کند. اما رابطه انسان‌ها با یکدیگر ملاکها و قواعدی لازم دارد که از تجربه تاریخی بشر گرفته شده است".

محمد شبستری آنگاه با به ذکر مثالی در این ارتباط پرداخت و گفت: "در زمان قدیم زیاد اتفاق می‌افتاد که اهالی محل با هم دعوا می کردند. حال یک جماعتی می نشیند و فکر می‌کنند که ما توافقنامه‌ای ایجاد کنیم که اینها همه با هم توافق کنند که دیگر دعوا نکنند و یا حداقل امکان دعوا کردن را به حداقل برسانیم آیا این جز یک توافق عقلانی و عقلایی است؟ حال ممکن است در این میان کسانی که این توافق را انجام می‌دهند با الهام گرفتن از انگیزه‌های مذهبی خود که اصلاح بین الناس کار خوبی است شرکت کرده باشند اما خود این قرارداد یک امر عقلایی، اخلاقی و انسان‌دوستانه است. در مورد اعلامیه موجود حقوق بشر می‌دانیم که این بحثها شده است که حرمت انسان و کرامت انسان ولو به صورت کلی در پاره‌ای از کتابهای آسمانی آمده است. من مسلمان بر اساس این فکر که انسان کرامت دارد می‌روم و توافقنامه حقوق بشر را می‌پذیرم در تئولوژی مسیحیت این موضوع به شکل دیگری بیان شده است. آنها می‌گویند که در زمان پاپ قبلی که مصوبات واتیکان 2 تحولاتی درالهیات مسیحیت به وجود آورد. در آن زمان سخت معتقد به فلسفه پرسونالیسم بود به قول عربها الشخصانیة. آن پاپ امد و اینگونه فکر کرد و گفت هر انسان در برابر خداوند یک شخص است و اگر خداوند هر انسان را به عنوان شخص بشناسد یعنی خدا برای او حریمی هم به عنوان شخص قائل است و اگر ما بخواهیم در عصر فعلی آن حریم را فرمول‌بندی کنیم چیزی جز حقوق بشر بیرون نمی‌آید آنها این موضوع را این گونه حل کردند هر کس دیگر هم می‌تواند به گونه‌ای دیگر این موضوع را حل کند اما به هر حال این که جماعتی بنشینند توافق کنند این توافق عقلانی و عقلایی است. البته در اینکه محتوا و گستره حقوق بشر تحت تأثیر پاره‌ای از فلسفه‌های اروپایی قرار گرفت در این شکی نیست. اینکه من عرض می‌کنم حقوق بشر بحث انتزاعی فلسفی نبود به این معنا نیست که هیچ نوع رنگ فلسفی در این محتوا نبود. توافق بر اینها یک ضرورت است اما محتواهای فلسفی هم خود را در این کم و بیش نشان می‌دهد به طور مثال شما وقتی حقوق بشر را مطالعه می‌کنید می‌بینید بحث‌های گوناگونی چپ‌ها، مارکسیست‌ها، دیندارها و غیردیندارها کردند ولی نهایتاً این یک واقعیت است که این مفهوم از حقوق بشر که در اعلامیه حقوق بشر آمده است حاصل نظریه‌ای است که گروهی از فیلسوفان اروپایی در قرن هیجدهم تدوین کردند که در تمام طول مباحثات درباره این اعلامیه حهانی بارها از آنها نام برده شده است. آن فکر فلسفی که خود را در اینها نشان می‌دهد از حقوق قدیم بگیرید تا آن چیزهایی که فلاسفه سیاسی در طول قرن هیجدهم و نوزدهم گفته‌اند اما صحبت بر سر این است که در آنجا تشخیص داده شد که اگر این فکر استفاده شود آن نیاز تاریخی برطرف می‌شود اگر کسی در این جا اشکال داشته باشد باید بتواند با دلیل نشان دهد که برای برطرف کردن این نیاز تاریخی این فکر کافی نیست. یک عده از مسلمان و غیر مسلمان می‌توانند بنشینند و بگویند برای کم کردن دعواها جنگ‌ها ستم‌ها، قلدری‌های دولت‌ها جلوگیری از فساد دولت‌ها این تفکر کافی نیست و یک تفکر دیگر باید جای آن گذاشت اما آن تفکر باید نشان دهد که این نیاز را بهتر تأمین می‌کند".

"حال اگر این چیزی است که انسان‌ها بین خودشان توافق می‌کنند به معنای این است که شما می‌خواهید بدانید چه حقی بر من دارید و من بدانم چه حقی بر شما دارم. ما می‌خواهیم روابط خود را در این جا تنظیم کنیم نمی‌خواهیم که روابط خودمان را با خدا تنظیم کنیم. به تعبیر من این یک امر عمودی نیست و یک امر افقی است انسان‌هایی که در سطح هم هستند می‌خواهند روابطشان را با یکدیگر تنظیم کنند پس ماهیت حقوق بشری که مطرح شده این است. حال به یک موضوع اساسی و حساس می‌رسیم به اینجا که می‌رسیم همانگونه که در اول سخن عرض کردم یک نکته اساسی وجود دارد عده‌ای به ما می‌گویند اساسا حق و ماهیت تعیین این که روابط انسان‌ها با یکدیگر چگونه باشد مخصوص خداوند است انسان‌ها نمی‌توانند تعیین کنند که روابطشان با یکدیگر چگونه باشد این یک امر توافقی، عقلایی و عقلانی نیست. این یک سنگ بزرگی است که جلو می اندازند و باید دید که این سنگ بزرگ را چگونه می‌توان از سر راه برداشت".

شبستری سخنان خود را چنین پی گرفت: "قبل از آن که به این بحث بپردازم عرض می‌کنم که مطالب قبلی هیچ منافاتی با این ندارد که انسان‌ها بعد از این که با هم به توافق رسیدند زندگی اجتماعی سیاسی خود را بر مبنای حقوق بشر تنظیم کنند یعنی به توافق رسیدند که مثلا قانون اساسی‌اشان را بر مینای حقوق بشر تنظیم کنند، دولت داشتند مجلس داشتند انتخابات داشتند آنچه را که در شریعت و در فتوای فقها است و تشخیص می‌دهند که اگر عمل شود برای جامعه بهتر است آن را بیاورند و بعد هم در تصویب این قانون در مجلس یک عده از نمایندگان استدلال کنند که با دلایلی که عرض می‌کنیم این قانون به نفع مملکت است بعد آن قانون را از تصویب بگذرانند و بعد هم به آن عمل کنند توافقی بودن حقوق بشر به معنای این که جامعه را ما از افکار خدا یا ارزشهای دینی پاک کنیم نیست. گاهی این سوء تفاهم پیش می‌آید که گویی وقتی گفته می‌شود حقوق بشر یک مسئله انسانی است و باید با معیارهای انسانی آن را سنجید معنای آن این نیست که جامعه را از ارزشهای دینی خالی کنیم یعنی یک جامعه سکولار داشته باشیم چون حساب جامعه سکولار با دولت سکولار تفاوت دارد. حال این نقیصه را چگونه می‌توان حل کرد در بیان عالمان دینی این شکل بیانی پیدا کرده است. حال این شکل بیان را عرض می‌کنم و عرض هم می‌کنم که نواقص آن در کجا است این جمله‌ای که در قانون اساسی ما آمده است که حاکمیت ازآن خداوند است تا جایی که بنده اطلاع دارم اولین بار این عبارت را مرحوم ابوالاعلی مودودی مطرح کردند. او حاکمیت از آن خداوند است را به معنای حکومت از آن خداوند است گرفته است. مرحوم مودودی نوشته، مرحوم مودودی شاید برای عده‌ای از دوستان شناخته شده باشد. کتابی درباره برنامه انقلاب اسلامی دارد و یکی از تئوریسین‌های قوی شبه‌قاره‌ی هند است و شنیدم بعد از انقلاب اسلامی هم به ایران آمده بود و گفته بود انقلاب اسلامی همین است. مرحوم مودودی در مقاله خود در کتاب تاریخ فلسفه در اسلام می‌گوید: پروردگار انسان همان پروردگار عالم است و انسان باید این مقام را برای خدا دریابد و بپذیرد. اما جمله بعد این است حق حکومت مختص خدا است زیرا او آفریدگار جهان است حق فرمان دادن و حکومت کردن از آن خداست زیرا او فرمانروای عالم است. این تعبیر را بعضی جاها آورده‌اند که حاکمیت از آن خداوند است در اینجا صریحا آمده است که حق حکومت کردن از آن خداوند است. ظاهرا در آثار مرحوم سید قطب هم ما به همین تعبیرات بر می‌خوریم. در میان خودمان استاد بسیار بزرگوار تفسیر قرآن بنده مرحوم علامه طباطبایی که از تفسیر ایشان خیلی استفاده کردم و تفسیر ایشان هم کلام بود هم تفسیر بود هم فلسفه بود هم عرفان بود. ایشان هم در جایی به این مسئله پرداخته‌اند. در جایی که ایشان به این مسئله پرداختند مطلبی می‌گویند که معنای آن این است که اسلام نمی‌تواند آزادی عقیده را تشریع کرده باشد. مطلب ایشان این است که توحید اساس تمام احکام اسلامی است چگونه ممکن است اسلام که شالوده‌اش بر توحید و نفی شرک است مردم را در مخالفت با اصل توحید آزاد بگذارد یعنی اجازه دهد که کسی علنا با توحید مخالفت کند. بعد ایشان می‌گویند این یک تناقض صریح است و عینا مانند این است که در دنیای امروز در مخالفت با قوانین و مقرراتی که وضع شده به مردم آزادی داده شود".

این جا است که استاد بزرگ از یک نکته غفلت کرده‌اند توضیحی که بنده دارم این است که خدا مانند همه قانونگذاران قانون وضع می‌کند همانطور که قانونگذار قانونی را وضع کند و بگوید مردم در عمل کردن و یا نکردن به قانون آزادند به تناقض می‌رسد؛ خداوند هم ممکن نیست چنین کاری کند. پس نتیحه اینکه خداوند نمی‌تواند آزادی بدهد و آزادی نداده است تا اینجا مسئله این است که تفاوت دارد با تعبیر آقای مودودی یا سید قطب. تا اینجا علامه طباطبایی می‌گویند که نمی‌تواند آزادی را بپذیرد و این آزادی را بدهد اما نمی‌گویند که حق حکومت کردن مال خداوند است چون این دو با هم متفاوت است. شاگردان ایشان از بیانات ایشان این نتیجه را می‌گیرند که حق حکومت کردن هم با خدا است. آن تعبیری که در مقاله زعامت آورده‌اند اولین بار مسئله ولایت را ایشان آورده‌اند. به آیه «و لکم فی رسول الله أسوة حسنة» تمسک کرده‌اند و در مقاله این سؤال را مطرح می‌کنند که اصول حکومتی مسلمانان باید چگونه باشد و بعد می‌گویند حکومت رسول الله حکومتی بوده که ایشان بر دیگران اعمال ولایت می‌کرده است. البته ایشان توضیح نمی‌دهند که اعمال ولایت چه کسی و چگونه. شاگردان ایشان همان تعبیرهای شبیه مودودی را مطرح کردند و گفتند حق حکومت کردن از آن خداوند است. اگر گفته شود خدا امر می‌کند می‌فهمیم یعنی چه اگر گفته شود خدا نهی می‌کند این را هم می‌فهمیم. به لحاظ نظری ممکن است خداوند در چیزهایی که به زندگی سیاسی اجتماعی مربوط می‌شود اوامر و نواهی داشته باشد اما آیا ما می‌توانیم تصور داشته باشیم که خدا حکومت می‌کند تا حق حکومت کردن را به او بدهیم. خدا می‌تواند حکومت کند تا ما حق حکومت کردن را ازآن او بدانیم یا حکومت کردن فقط از بشر ساخته است؟ ذهتان نرود پیش آیه‌ای که «إن الحکم الا لله» آنجا حکم به معنای حکومت نیست آن جا حکم به معنای «داوری» است.

شبستری سپس پرسید: "ما چگونه می‌توانیم تصور کنیم که خدا حکومت می‌کند حکومت کردن غیر از این است که یک عده‌ای قدرت سیاسی را در دست داشته باشند و حکومت کنند. خدا که حکومت نمی‌کند خدا که در میان که حضور ندارد که حکومت کند که اگر بگوئیم که خدا حکومت می‌کند به این معنا که آسمانها و زمین را می‌گرداند و رب‌ّ العالمین است بسیار خوب. اما خدا چگونه حکومت می‌کند حداکثر این است که خدا برای حکومت کردن انسان‌ها ارزش‌هایی را معین کند اما خدا که در میان انسان‌ها حضور ندارد اصلاً شما وقتی مفهوم حکومت کردن را تفسیر می‌کنید حکومت چیست خواهید دید که حکومت دقیقا عبارت است از یک پدیده انسانی و بشری که در طول تاریخ به شکل‌های مختلف در میان انسان‌ها بروز و ظهور پیدا می‌کند حکومت کردن هم کار انسان است اگر شما جایی را فرض کنید که یک کسی امر می‌کند و نهی می‌کند اما نمی‌تواند ضامن اجرایی برا ی اعمال امر و نهی‌ها داشته باشد یعنی قدرت سیاسی را در دست ندارد نمی‌توانید بگوید که این حکومت می‌کند. پس این تعبیر که حق حاکمیت و با حق حکومت از آن خداوند است نهایتا اگر مسامحه کنیم از اینجا سر در می‌آورد که یک عده از عالمان دین به کتاب و سنت مراجعه می‌کنند و از کتاب و سنت احکامی را استخراج می‌کنند و می‌گویند این احکام خدا است و آنها حکومت خدا است. در هر حال ما با حکومت انسان طرف خواهیم بود و خدا هیچ وقت نمی‌تواند حکومت کند. خوب اگر قرار است که ما با حکومت انسان طرف باشیم چرا می‌گوئیم حق حکومت کردن از آن خدا است باید بگوئیم حق حکومت کردن از انسان‌هایی است که فرمان‌های خدا را برای انسان تفسیر می‌کنند. حالا یک عده بگویند که ما تفسیر می‌کنیم اوامر را برای شما اما چرا دیگران نمی‌توانند به گونه‌ای دیگر اوامر خدا را تفسیر کنند ممکن است عده‌ای دیگربه گونه‌ای دیگر تفسیر کنند. اگر قرائت‌ها متعدد شد که هست و از اول هم متعدد بوده است البته یک حق خدا مطرح می‌شود این است که من مسلمان اگر احساس کنم که خدا در یک جایی دستوری دارد باید آن تبعیت کنم این حق خدا اما می‌دانید تا آنجا که من این اطمینان را پیدا کنم با وجود راههای محتلف چقدر راه است. حق خدا عمودی و بین خدا و فرد مطرح می‌شود و با جامعه نسبت پیدا نمی‌کند.
نمی‌توان گفت خدا بر جامعه حق دارد خدا بر انسان‌ها حق دارد. ممکن است این امر و نهی راجع به مسائل اجتماعی باشد با راجع به مسائل سیاسی تبعیت می کند و می‌گوید من این طور راجع به امر و نهی خدا می‌فهمم و دومی می‌گوید من این طور می‌فههم که با شما تفاوت دارد سومی هم می‌گوید که طور دیگری می‌فهمم چهارمی هم می‌گوید من اصلا به دین شما عقیده ندارم در این جا جز مراجعه به حقوق بشر که یک امر توافقی است هیچ راه دیگری وجود ندارد."